اعترافات من اثر لئو تولستوی
يكشنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ۱۲:۰۱ ب.ظ
زندگیام دچار وقفه شده بود. میتوانستم نفس بکشم، غذا بخورم، بنوشم و بخوابم. این کارها اجتنابناپذیر بود. اما احساس زندهبودن نمیکردم چون هیچ آرزویی نداشتم. اگر چیزی میخواستم از پیش میدانستم که با به دست آوردن آن به هیچ نتیجهی مطلوبی نخواهم رسید. اگر جادوگری میآمد و میگفت میتواند تمام آرزوهایم را برآورده سازد، نمیدانستم چه بگویم و چه بخواهم. اگر در لحظات سرخوشیام هنوز طبق عادت گذشته آرزویی میکردم در لحظاتی که جدی میشدم خوب میدانستم که توهمی بیش نبوده و در حقیقت هیچ آرزویی ندارم. حتی در آرزوی دانستن حقیقت نیز نبودم چون میدانستم حقیقت چیست.
حقیقت، بیمعنا بودن زندگی بود.
از کتاب #اعتراف_من
#لئون_تولستوی
- ۰۱/۰۸/۲۹